CONSTITUTIONALISTS
Excerpt from Edward Browne's "Letters From Tabriz"
by E. G. Browne / Hasan Javadi
“My own conviction is that the mere tyranny of an autocrat would hardly have driven the patient and tractable people of Persia into revolt had tyranny at home been combined with any maintenance of prestige abroad or any moderately efficient guardianship of Persian independence. It was the combination of inefficiency, extravagance, and lack of patriotic feeling with tyranny which proved insupportable; and a constitutional form of Government was sought not so much for its own sake as for the urgent necessity of creating a more honest, efficient, and patriotic Government than the existing one.”
>>>
EMPIRE
Punisher of pride and hubris waits impatiently for her meeting with us
Nemesis is Chalmers Johnson‘s third volume from his "inadvertent trilogy". Edith Hamilton, an expert in ancient Greek mythology, says Nemesis stands for “righteous anger.” The first of this trilogy was Blowback, the term, invented by the CIA, refers to the unintended results of American actions abroad. In this incisive and controversial book, Chalmers Johnson lays out in vivid detail the dangers faced by our overextended empire, which insists on projecting its military power to every corner of the earth using American capital and markets to force global economic integration on its own terms
>>>
HOME
چقدر در فرهنگ ما "اختیار" از دست ما گرفته شده
تمایل به داشتن خانه ی شخصی و اتومبیل شخصی و .... را در ایرانیان مقیم فرنگ بهتر و روشن تر می توان دید. اینجا بیشتر معلوم می شود که در تمایل ما به "داشتن"، انگار عامل دیگری هم غیر از "مصرف" به چشم می خورد! کمتر ایرانی مقیم خارج هست که در دکوراسیون داخلی خانه اش چیزی یا چیزهایی از صنایع دستی و کاسه کوزه ها و قاب های ایرانی نباشد. داشتن یک آنتن ماهواره ای و تماشای تله ویزیون های فارسی زبان. یک دستگاه عالی ضبط و پخش با آهنگ های ایرانی، کلاسیک و پاپ و اغلب هم ملودی های سوزناک! غم غربت؟ یادگار؟ دلتنگی؟ نمی دانم! شاهرخ مسکوب در "گفتگو در باغ" به تمایل فرهنگی ما به سبزی و آب و گیاه اشاره می کند، و نقش قالی که تصویری ست از باغ، گاه باغ بهشت! شاید این میل، از ذهن کویری ما بر می خیزد؟
>>>
LOVE
Invitation by Oriah Mountain Dreamer
برای من مهم این نیست که راه امرار معاش تو چیست. من میخواهم بدانم تو چه چیزی را با تمام وجود میخواهی و آیا جرات تصور رسیدن به عمیقترین خواستهایت را داری. برای من مهم این نیست که تو چند سال داری. من میخواهم بدانم که آیا تو حاضری به خاطر عشق، به خاطره ارزوهایت، برای تجربه کردن زنده بودن ریسک کنی که افسر گسیخته و دیوانه به نظر بیایی. برای من مهم این نیست که اختر شناسان در آینهٔ اقبالت چه می بینند. من میخواهم بدانم آیا تو مرکز حزن خودت را دریافته ی، آیا در رو یا روی با نا به حقی زندگی پذیراتر شده ی به زندگی، و یا جم و بسته شدی از ترس درد بیشتر!
>>>
ART
Photo essay: Getty Museum, Los Angeles
by
Alireza Ajam >>>
STORY
هر داستان خوشی روزی به پایان خواهد رسید و پاشوئی سرهنگ نیز دیری نپائید
او می خواست در ایران بماند و اینجا بمیرد .فرزندانش استدلال پدر را فقط نشانه ای از پیری و اغتشاش ذهنی او دانسته و از اینکه سرهنگ خود را به قو تشبیه می کرد، زیر لب مسخره اش می کردند. الان سالها بود که وقتی مردم می فهمیدند او قبلاً در ارتش شاهنشاهی افسر ارشد بوده، احترام زیادی برایش قائل می شدند. احترامی نظیر دیدن و تحسین نوعی مدل قدیمی و زیبای اتومبیل که دیگر ساخته نخواهد شد. انگار قطعه ای از موزه پای درآورده و در خیابانها راه میرود. حالا دیگر کسی مسخره اش نمی کرد و بر عکس مشتاق شنیدن خاطراتش بودند.سرهنگ اصلاً حوصله صحبت نداشت. قیافه اش این اواخر شده بود مثل رهبران حزب کمونیست شوروی سابق که هیچ احساسی را نمی شد از آن خواند.
>>>
POETRY
از وقتی تو رفته ای
صد ها نخ سیگار
در لابلای انگشتان تو
خاموش مانده است
و دودشان در دل من به آهی بدل.
>>>
FASHION
Photo essay: Designs for new singer Alexa Pol
by
parima shahin moghaddam >>>
ROCK
Photo essay: Haale in concert
by
kfravon >>>
POETRY
این کافه به دستان من رشک می ورزد
غذای سوخته می دهد
آبجوی خوبی ندارد
صندلی هایش مرا لق می کنند
خرده های شکر روی میزهایش
تراشیده از مجسمه قهرمانی است ناکام
>>>
MISSING
من هیچ وقت نفهمیدم این ترس از تحسین شدن رو از کجا پیدا کردی
. پریشبا بود که سر میز کلی آدم نشسته بودند چند نفر اصلا مجبور شدند برند یک گو شه دیگه بشینند چون جا نبود. یکهو نگاه کردم و دیدم صندلی جلوییم خالی هست همه از کنازش رد میشند و کسی نمیببیندش .خواستم یک چیزی بگم اما کور که نبودند. لابد کسی نمیخواست اونجا بشینه و یا شاید هم مثل همیشه چشمهای من آلبا لو گیلاس می چید. نمیدونم چرا همیشه وسط این شلوغیها چشمم میافته به یک صندلی خالی که هیچ کس رویش نمی نشیند.یک موقعی فکرمیکردم بالاخره پر میشه , اما حا لا می بینم که نه انگارهرکس جای خودش رو د ا ره
>>>
ANTS
مورچه ها بخشی از زندگی ما شده اند. می بینی و نمی بینی شان، می شنوی یا نمی شنوی شان
همین که یکی دو روزی در حال و هوای این جزیره و میان مردم زندگی کنی و ... بی اختیار به یاد مورچه ی آرژانتینی "ایتالو کالوینو" می افتی. راوی داستان همراه همسر و فرزند خرد سالشان برای سکونت به شهری آمده اند که از پیش نمی شناخته اند. روز اول در آشپزخانه و بعد در ننوی بچه متوجه ی مورچه ها می شوند و کم کم در می یابند که مورچه ها در همه جای خانه حضوری پر رنگ دارند. راوی به خانه ی همسایه می رود تا برای دفع مورچه ها دوایی موقتی بگیرد. متوجه می شود که همسایه با وجود کار شبانه روزی و بکار بردن انواع و اقسام سم دفع مورچه از مایع و جامد و خوراکی های آلوده به انواع سم، به همین دلخوش است که در راهروها و اتاق ها و حیاط، میان انبوه مورچه ها مسیر باریکی برای رفت و آمد خود و همسرش داشته باشد!
>>>
POETRY
I have become jobless, no longer
Distracted by the mundane chores,
“Stillness” has become a mistress
But I am too scared to indulge –
Had never seen the majesty of
Ocean under the skylight of stars.
>>>
BATTLE
Comic Book & movie adaptation
by
Darius Kadivar >>>
POETRY
Surrounded by two pillars of ivory
The gate is opening up
The path to her being is becoming visible
Her soul is calling
A crescent as bent as the moon
Occupies my vision form above
A crescent as white as the ivory pillars gently hugging my ears
>>>
ITALY
Photo essay: The bikes of Italy
by
bahmani >>>
STORY
مجسمه ای در موزه لس انجلس
بچه که بودم در ذهنم کمترین تردیدی نداشتم که آن چیزی که آن وقت ها " چیز واقعی" می نامیدمش، بعدها وقتی بزرگ شدم، وقتی از دست مدرسه و رویا کُشی پر هیاهو آنجا نجات پیدا کردم، وقتی آرزوهایم را عملی کردم،(رفتن به دانشگاه، نقاش خوب شدن، عاشق شدن، شاعر شدن، سفر کردن...) خواهد آمد. امروز در سی و سه سالگی می بینم که " آن چیز واقعی" برای همیشه غیر قابل دسترس خواهد ماند. از خواب که پریدم حال عجیبی داشتم. چیزی بین رویا و واقعیت. تشخیص آنکه کدام یک واقعیت دارد سخت بود. در رویا همه جیز ساده است. یک عالمه کلمه به ذهنم هجوم می آورند که مثل شیطانک هایی رقصان در سرم می رقصند و می خواهند بیایند اینجا اما به محض اینکه پا در ثانیه می گذارم همگی مثل مهِ بلندیهای جاده کارپنتریا در سراشیبی آن طرف جاده و آفتاب محو می شوند.
>>>
DUMAS
Excerpt from LAUGHNG WITHOUT AN ACCENT
The second year we were married, Francois decided to invite my parents for Christmas. “I want them to experience a French Christmas meal,” he said, displaying the enthusiasm he reserves for elaborate menus. My parents were more than happy. My father called the next day to give us their flight information. “We arrive at noon on Dec. 25,” he said, “at Oakland Airport.” “That’s the wrong airport!” I said. “The airport near you guys was too expensive,” he explained. “They’re arriving when?!? Francois asked, rather incredulously. “And why are they arriving at the wrong airport? Tell them to change their flight.“
>>>