POETRY

No thingness
27-May-2009 (3 comments)
Tell me who is the witness
Of your own seeing
And what is revealed
Through your own looking
Tell me who is attached to experience
Can you experience the space of no mind
If there is not an experiencer,
The experience won't last >>>

POETRY

Breathing
27-May-2009 (one comment)
In
And
Outside
Funneling
Throughout all our minds
Finding the reflection of who
We are and why we are here, these questions are not so
Clear >>>

ART

Damaged

Damaged

Paintings

by Alireza Malek Jafarian
25-May-2009 (6 comments)

>>>

RECONSTRUCTION

Bam reborn

Bam reborn

Photo essay: City rising after devastating earthquake

by Ramin Mazaheri
25-May-2009 (117 comments)

>>>

REPORT

It’s a New Bam

“This will be a very nice city to live in and much better than before”

25-May-2009 (3 comments)
Arash Arjmand and his family made the day’s drive from Shiraz to wonder what this room with no roof and no door might have been. The family sidestepped mound after mound of ruined terracotta as they toured the ghost fortress of Bam Citadel, just five years ago a 25-century-old monument but now merely ruins. At the UNESCO World Heritage Site in the ancient Silk Road city of Bam, Iran, engineers from around the world are attempting to piece together what used to stand as the world’s largest adobe structure and best example of a fortified medieval walled city>>>

IRAN-U.S.

Imagine

Obama's policies spell hope for Iranian-Americans

24-May-2009 (4 comments)
President Barack Obama is reminding the world that no matter how grave the threat, America will not be defined by enmity but by friendship. The stakes behind Obama’s policy of engagement with Cuba and Iran could not be higher. A transformation of U.S.-Cuban relations can be the harbinger of change throughout the Americas. And a breakthrough with Iran could drain the swamps of fundamentalism spreading war and poverty in the Islamic world. Beyond the obvious gains of advancing peace and security, the collapse of the barriers dividing the world into hostile camps — a North-South dichotomy in the case of Cuba and an East-West dichotomy in the case of Iran — can be as dramatic as the collapse of the Berlin Wall>>>

BOYCOTT

بايکوت نمايش اقتدار ملت

بايکوت وسيله ای برای قدرت نمائی ملت های در بند است

24-May-2009 (56 comments)
آنچه اين روزها در جريان يکی از مسائل توضيح نيافته و مبهم مانده در مورد «بايکوت (تحريم) انتخابات» آن است که آيا اين کار، بعنوان يک کنش سياسی، تأثيری هم دارد يا نه؟ و اگر مخالفان آن اعتقاد داشته باشند که «بايکوت بی تأثير هم نيست، اما...» آنگاه بايد پرسيد که چگونه می توان مثبت يا منفی بودن اين تأثير را ـ آن هم از ديدگاه طرفين ماجرا که بايکوت کنندگان و شرکت کنندگان باشند ـ تشخيص داد؟ من فکر می کنم که در بحث های جاری سياسی ما به اين پرسش ها عنايت کافی نشده و برايشان پاسخ مکفی فراهم نيامده است و، لذا، می خواهم در اين هفته ، در حد توان و درکم، نکاتی را مطرح سازم و ببينم که چگونه می توان پاسخ هائی معقول برای اينگونه پرسش ها يافت. بگذاريد با يک امر بديهی آغاز کنم که «بايکوت» را نمی توان يک اقدام سياسی برای دستيابی به قدرت دانست؛ يعنی، روشن است که بايکوت کردن انتخابات قرار نيست به پيروزی بايکوت کنندگان در «انتخابات» بيانجامد!>>>

MAYMAND

چرا غارنشينی بايد چيز بدی باشد؟

اندر دلسوزی برای ميراث فرهنگی و طبيعی

24-May-2009 (3 comments)
اخيرا" خبری ديدم در مورد دهکده ميمند در کرمان که گويا بخاطر وجود گنج يابان، در خطر قرار دارد (خطری که تقريبا" هر دهکده و منطقه ای در ايران را تهديد می کند). نويسنده مطلب برای تشخص دادن به ميمند، گفته بود که دهکده 12 هزارسال آثار سکونت دارد و مردم آن به دين «مهری» پايبند هستند که قبل از «ظهور» زرتشت در ايران وجود داشته، و حالا بعد از حضور اسلام در ايران، ساکننانش به غارها پناه برده اند که از شر اعراب در امان بمانند و حالا جمهوری اسلامی، که در ذهن دوستان حمله دوم اعراب است، سعی در تخريب دهکده از طريق تشويق غارت گران و «مسلمان» کردن مردم مهرپرست آن دارد. بعد هم ادعا کرده اند که زبان مردم ميمند به دليل زندگی در غارها «دستنخورده» مانده و کلمات «ساسانی» در آن موجود است. فکر نکنم لازم باشد که کسی تخصصی در تاريخ يا زبان شناسی ايران داشته باشد که بتواند مشکلات موجود در اين «گزارش» را ببيند و تاسف بخورد >>>

LIFE

I am no longer waiting

Why, out of nothingness, I hear this voice?

24-May-2009 (4 comments)
It's sick, it's been sick for a very long time. As I sit here by its bedside,I hear it taking its last breaths. I am waiting. I only recently found out it was sick, but I was told it had been sick for a very long time. I had never seen the signs. How could I have known? It had always been that way, ever since I first met it, it had been sick. It was never well. No one told me. I am waiting. It sometimes goes into a coma and my heart stops beating, stops hoping. Is it really gone?Can this be? But it always comes back, regains consciousness; I keep on hoping. I am waiting.>>>

STORY

فراتر از باور

مردی پر از میلگرد

24-May-2009 (one comment)
شما هم «عجیب‌تر از علم» می‌خوانید؟ آن مطلب را درباره مردی که از کنار یک گودبرداری ساختمانی رد می‌شده خوانده‌اید؟ همان که ناگهان می‌افتد توی گودبرداری، روی میلگردها؟ میلگردها در تنش فرو می‌روند. یکی از زیر دنده‌هایش می‌رود تو و از طرف دیگر درمی‌آید. یکی هم از کنار رانش رد می‌شود. درست یادم نیست. چند میلگرد دیگر هم در تنش فرو می‌روند. ولی مرد نمرده است. صورت مرد رو به آسمان است. بین زمین و هوا. مرد لابد آسمان را نگاه می‌کرده که ابرهایش با سرعت رد می‌شدند. مرد شاید از ناهار برمی‌گشته است. سعی می‌کند ساعتش را نگاه کند. درد از زیر سینه می‌پیچد تا زیر گلو. کارگرها بالای گود برداری مرد را نگاه می‌کنند. سر کارگر با بی‌سیم با کسی حرف می‌زند. >>>

POETRY

Far away love
24-May-2009 (3 comments)
She was a precious soul
Her heart spacious and free
He, was an Imperial soldier
A grandiose oak tree

The two souls merged as one
In no time were they in love
Entangled was their mind and
Enchanted was their heart >>>

TRAVELER

Life is still simple

Life is still simple

Photo essay: Journey to Laos

by Keyvan Tabari
22-May-2009 (2 comments)

>>>

CANDIDATES

نمی‌توان فراموش كرد

آیا آقایان كروبی و موسوی در وعده‌های خود صادقند؟

22-May-2009 (16 comments)
تبلیغات انتخاباتی دو نامزد اصلی‌ جناح اصلاح طلب، آقایان كروبی و موسوی، ابعاد جدیدی به خود گرفته است. این دو كه هم برای كشاندن مردم به صحنه رأی‌گیری تلاش می‌كنند و هم برای بالا بردن سطح آرای خود با یك‌دیگر به رقابت برخاسته‌اند، مرتبا بر دامنه وعده‌های خود می‌افزایند و قشرهای جدیدی از مردم را مخاطب خود قرار می‌دهند. زنان، اقلیت‌های قومی و مذهبی، جوانان، دانشجویان، كارگران و سایر قشرهای محروم جامعه را مخاطب قرار می‌دهند، از حكومت قانون و حقوق بشر و حقوق شهروندی و رفع تبعیض و توزیع عادلانه درآمد نفت سخن می‌گویند، و بر تعهد خود به حقوق و آزادی‌های‌ مدنی تأكید می‌ورزند. در عین حال، این همه وعده‌ و وعیدها ظاهرا جوش و خروش چندانی در بین مردم ایجاد نكرده است و نگرانی نامزدها در مورد پایین بودن میزان رأی هم‌چنان ادامه دارد>>>

STORY

A Tourist in Iran

“Strange man!” said Farideh's father as he watched the Tourist walk away down the street

22-May-2009 (4 comments)
“I love the beards,” said the man at the internet cafe to the Tourist, stroking his chin ironically. “They are very good for people like me.”
“Why's that?” asked the Tourist.
“You must have a drink. Come inside. You want a coke? Please, I insist.” He beckoned the Tourist up the stairs to the door of his cafe.
“Yes, sure. Thanks. Sorry, what's your name?”
“I am called Roozbeh. You can call me Rooz.”
Inside the cafe the Tourist took a bottle of coke and sipped on it. The two of them sat beside a desk at one end of the internet cafe. Roozbeh fiddled purposefully with his mobile phone as he stuck a straw in his bottle, as though to imply he was taking time out of his busy schedule to talk to the Tourist. >>>

STORY

تعطیلات ساندویچ

تازه گرم شده بودم که احساس کردم منصور از شنیدن اشعار بند تنبانی من دارد حالش به هم می خورد

22-May-2009 (5 comments)
نمیدانم این خاطره ای که برایتان تعریف میکنم متعلق به کدام تعطیل ساندویچی است. منظورم اینه که اغلب روزهای سال در کشور ما تعطیل عمومی است، تا عادت میکنی بری سرکار یک دفعه می زنه و مثلاً یکشنبه تعطیل میشه و چون جمعه و پنجشنبه ها هم در ایران تعطیل است، دولت هم شنبه را که اصطلاحاً روز ساندویچی ( روز کاری گیر کرده بین دو روز تعطیل) نامیده می شود، تعطیل اعلام و یک دفعه می بینی که چهار روز متوالی تعطیل هستی. تقویم ما پر است از اینگونه تعطیلات ساندویچ. اغلب مردم از این تعطیلات برای مسافرت استفاده میکنند تا خستگی چند روزی را که به اصطلاح کار کرده اند در آورند.نمیدانم چرا من با خانواده ام به مسافرت نرفتم و عیالم به اتفاق بچه ها و همراه خانواده برادرش رهسپار شمال شدند و آن روز از خدا خواسته در منزل تنها شدم. معتادان گرامی خوب میدانند که وقتی خونه خلوت است جان میدهد برای تریاک کشی و عرق خوری و چرت و پرت گویی>>>

FEATURED BLOGS

FEATURED NEWS

FACEBOOK