EVIN
نامه اي از درون زندان اوين
مدير سايت خبري پويا نيوز ابوالفضل جهاندار، عضو سابق انجمن اسلامي دانشگاه علامه طباطبايي و عضو شوراي عمومي دفتر تحکيم وحدت در دومين سالگرد زنداني شدنش، در نامه اي از درون زندان اوين که آن جا را "ميعادگاه عاشقان ايران زمين" خوانده نوشته است: "نه سلطان شکرم نه سلطان آهن و سيمان، نه اسکله قاچاق داشتم، نه گوشت آلوده وارد کردم، نه رشوه دادم، نه اختلاس کردم، نه قاچاقچي کالا و ارز، نه توي خانه ام اسناد طبقه بندي شده و محرمانه داشتم، نه جوانهاي مملکت را آلوده به چيزي کردم."
وي ادعا کرده که اگر اتهامش هر کدام از اين ها بود با وي "خيلي بهتر برخورد ميشد" و اضافه کرده "شايد به جرم نفرت از اسارت و استبداد بايد اين وضعيت را تحمل کنم، شايد به
>>>
STORY
مردانه صفت! گرد جهان گردیدم .... نامردم اگر مرد به دوران دیدم
از وقتی امید تصمیم گرفت مینی بوس قسطی بخرد، دل تو دل زنش، الهام نبود. احساس بدی داشت. با وجود آنکه امید هزاران بار نقشه را برایش توضیح داده و گفته بود که با کار سخت می تواند در ظرف حد اکثر 5 سال قسط ماشین را بدهد و آن وقت می شوند ارباب خودشان باز دل تو دلش نبود. اصلاً به دلش برات شده بود که این کار برایشان آمد ندارد. الهام بیشتر ترجیح میداد که امید بر روی ماشین دیگران کار کند و مزد بگیرد. اینجوری فرصت بیشتری داشتند با هم باشند و هر دو بچه از اینکه پدرشان را سرحال میدیدند خوشحال تر بودند. آنها می توانستند شب جمعه ها به منزل مادر بزرگشان بروند و خودشان را برای بزرگترها لوس کنند. امید دیگر تصمیم خود را گرفته بود و شمر هم جلودارش نبود چه برسد به الهام. همه چیز در چشم به هم زدنی انجام یافت و مینی بوس 21 نفره جدید امید خیلی سریع دم در خانه آفتابی شد.
>>>
POETRY
توي دلت مونسم تا به حال گريه كردي ؟
اشكها قظار شده ، پنهان از چشم ديگران كردي؟
گريه با آهي پر از سكوت در دل شب
گريه با حس درد با دل خالي در نيمه شب
گريه ترس و بي هق هقه كنار معشوق
گريه سرد و پر صدا در كنار سكوت درياچه عشق
>>>
NOT FUNNY
حکایت خبر بهایی شدن هادی خرسندی و جان شیرین و جان مهناز و بقیه
در گویا نیوز خبری دیدم مبنی بر بهایی بودن هادی خرسندی، کلیک کردم و سر از اصغرآقا در آوردم. رفتن به اصغرآقا آسان است ولی بیرون آمدن از سایت خرسندی، که همواره با خرسندی همراه است، مکافات دارد. سخت است از آن همه مطالب دلچسب و طبع روان و قلم شیرین و بانمک دل بکنی! به هر حال، شایعه برای ایرانی جماعت صنار خرج برنمی دارد. هر کسی بنابه نحوه ی تفکر خود، به دیگری تهمت می زند و در سایت اینترنتی و یا در روزنامه و یا مجله ای منتشر می کند و قانون هم در آن کشور گل و بلبل، فقط جیب وکلا را پر می کند و لطیفه ایست که دیگر ما را نمی خنداند.
>>>
DISPUTE
گونهای از سیاست، گونهای از اخلاق
مقالهی من در باره انتخابات اخیر کانون نویسندگان، تحت عنوان «سانسور زنان در انتخابات کانون نویسندگان» که در تاریخ ۲۲ تیر ماه ۸۷ منتشر شد ، اظهار نظری بود از سر احساس مسئولیت و ادای دینی نسبت به زنان میهنمان که روزهای سختی را در مبارزه برای کسب حقوق انسانی خود پشت سر میگذارند . آن مقاله با واکنشهایی، بویژه از سوی تنی چند از منتخبین انتخابات اخیر کانون نویسندگان روبرو شد. پاسخ سهگانه «زهرا قلهکی»، آقای ناصر زرافشان و خانم فرخنده حاجی زاده با شکل و محتوای تقریباً یکسان به مقاله من به روشنی اهمیت موضوعی را که روی آن دست گذاشتم میرساند. متأسفانه بنا به دلایلی قابل فهم ، نامبردگان کوشیده اند با طرح اتهاماتی واهی، تحریف مقاله و بل گرفتن از اشتباهی که در ذکر نام دو نفر کرده بودم، توجه افکار عمومی را از مسیر اصلی مقاله منحرف کرده و بر اساس داده های جدید ، نتایج دلخواه خویش و صد البته عجیب و غریبی بگیرند. در نوشته حاضر به این موضوع میپردازم.
>>>
MEDIA
باید بین رسانه های تبلیغاتی و رسانه های خبری حرفه ای مرزبندی قائل شد
شواهد موید این نکته است که صدای آمریکا اصولا برای حرفه ای کار کردن خلق نشده است. منظور دولت آمریکا از راه اندازی این رادیو بیش از آنکه خدمت به فرهنگ رسانه ای و خلق یک کار با کیفیت باشد، استفاده از آن به عنوان یک ابزار پروپگاند بوده و هست. بنابراین اینکه صدای آمریکا نه تنها در فضای رسانه ای فارسی بلکه اصولا در دنیا نتوانسته است اعتبار رسانه ای کسب کند بیش از آنکه از ضعف این رسانه باشد از ماهیت متفاوت این رسانه ناشی می شود. از این نظر می توان صدای آمریکا را با رادیو بی بی سی زمان جنگ جهانی دوم مقایسه کرد...رادیو اروپای آزاد نیز یک رادیو حرفه ای نبوده و نیست. از همین رو نیز باید بین رسانه هایی که صرفا کاربرد تبلیغاتی دارند با رسانه های خبری حرفه ای مرزبندی قائل شد
>>>
LOVE
هوا شناسی خبر از بارش ماهی های کپور می داد
تا ماهی ها از رودخانه به دریا خودشان را برسانند مارسیا زودتر با دوچرخه به در خانه آمد. هوا نسبتا ابری توام با نور ملس خورشید بود .جلبک های سبز رنگ در حاشیه ی مرداب هواسازی می کردند. قایق های کوچک بادبانی از آن سوی دریای مانش به طرف بندر می آمدند .تا مارسیا در خانه را بزند مرده های کف دریا خودشان را به ساحل رساندند .با چشم های بی نور به سمت آفتاب دراز کشیدند و پره های بینی شان نم ماسیده در هوا را مشتاقانه فرو کشیدند. زنگ در خراب بود. چکش در با دست مارسیا به صدا درآمد. زودتر از من گربه ی خانم میشیگان پشت در بود. با هم سلامی و بوسه ای رد کردیم. مارسیا دامن سفید - مشکی گلدارش را به تن کرده بود. باسن گردش به تمامی خودش را در دامن نشان داده بود. آقای گربه خودش را به پای مارسیا یله می داد و پوست نرمش مارسیا را به وجد می آورد.
>>>
LETTERS
می خواهم بگویم که زیبایی های زندگی هیچگاه فراموش شدنی نیست
وصیت نامه ها و نامه ها یی که می خوانید بخشی از اسناد جنایات حکومت اسلامی اند , این وصیت نامه ها و نامه ها,که در آستانه ی اعدام قربانیان نوشته شده اند, نیازی به تفسیر و تحلیل ندارند ,گلواژه هایی هستند که خود به روشنی سخن می گویند و هر کدام عطر خویش می افشانند, سخن و عطر شور زندگی و عشق به آزادی و آزاده بودن تا حد جان دادن در ره این عشق. می توان با نظرات سیاسی و عقیدتی این قربانیان مخالف بود اما نمی توان و نمی باید بر این همه شور وعشق چشم بست و به آنان که داس تاراج شور و شادی وعشق در دست داشته و دارند رخصت داد به تاراج گل هایمان ادامه دهند, و یا تاراجگری های ضدانسانی شان به فراموشی سپرده شود.
>>>
FUTURE
بازگشت به گذشته و صورت های مختلف آن هيچگاه ممکن نبوده است و نخواهد بود
هيچ کدام از اردوگاه های سه گانهء اپوزيسيون سياسی ما ـ برای رسيدن به مواضع خاصشان در مورد «شکل رژيم» ـ ساختار ديد خود را بر بنياد ارائهء احتجاجات منطقی و علمی نگذاشته و به نتايج به روز نشدهء تجربه های عملی گذشته اجازه داده اند که کاملاً در روند شکل گيری مواضع سياسی آنها نفوذ و دخالت قاطع داشته باشند؛ تا آن حد که ـ مثلاً ـ يک جمهوری خواه کافی می بيند تا کسی را که چند و چون موضع گيری جمهوری خواهان را مورد پرسش قرار می دهد تنها با زدن برچسب «سلطنت طلب» مشخص و افشا و رسوا کند. و پادشاهی خواهان هم در بکار بردن اين تاکتيک ظاهراً سياسی و در باطن تخريبی و فرصت کش، دست کمی از حريفان خود ندارند و هرکس که گوشه ای از نظام شاهی را مورد پرسش قرار دهد بلافاصله توده ای و نوکر روس و نمک خورده و دست پروردهء انگليس می شود.
>>>
IRAN-US
نباید گول زبان چرب و پوستین نرم این روزهای آمریکا و شعار «گفتگو برای تفاهم» را خورد
«با آنها حرف بزنید، ولی با هدف براندازیشان.» این جملهای است که عباس میلانی، یکی از مسوولان اصلی پروژهی براندازی از داخل که به حزب دموکراتهای آمریکا نزدیک است، دو سال پیش به مجلهی نیویورکر گفته است. ولی اگر دو سال پیش چنین سخنانی در واشنگتن خریداری نداشت، امروز خیلیها در پایتخت آمریکا حرف میلانی را تکرار میکنند. حالا که پروژهی جمهوریخواهان دولت بوش در منزوی کردن سیاسی و اقتصادی ایران از طریق تحریمهای اقتصادی و تکنولوژی باعث نشده که ایران از حق خود برای غنی سازی هستهای و در نهایت تولید انرژی هستهای بگذرد، استدلال دموکراتها در «گفتگو و تعامل» با ایران دارد تقویت میشود. بخصوص که بخشی از جمهوریخواهان معتدل که به واقعگرا مشهورند (مثل کسینجر و جیمز بیکر و...) هم از این استدلال حمایت میکنند.
>>>
LORCA
گمان می کنم ما بیش از هر چیز به نویسندگانی مانند لورکا احتیاج داریم
دیشب نمایش یرما اثر فدریکو گارسیا لورکا را دیدم. پیش از رفتن به نمایش دلم می خواست چند کلمه در موردش بنویسم ولی کار و گرفتاری نگذاشت و برای همین موکولش کردم به نوشتن مطلبی به بهانه اجرای یرما. از اجراهایی که در آن یرما از صبح تا شب با لباس خواب جلوی چشمان خوان می چرخد تا او را به رختخواب بکشاند و باز هم تلاشی بکنند تا شاید بچه دار شدند خوشم نمی آید. از ویکتوری که هی مردانگی مذکر خود را به رخ تماشاچی می کشد خوشم نمی آید. از خوان قلدری که زنش را له و لورده می کند خوشم نمی آید. نکته ی شخصیت های لورکا در دوگانگی وجودی شان است. یرما در عین عفیف بودن پر است از امیال سرکوب شده. خوان در عین قلدری و سختی، شکننده هم هست. ویکتور دخترکش نیست، بلکه جفت مناسبی است برای یرما و آن دو خودشان این را نمی دانند بلکه ما هستیم که این را می دانیم و در خلال نمایش به آن پی می بریم.
>>>
WESTOXICATION
کجای دنيا بيشتر از قم تا گلو در غربزدگی فرو رفته است؟
در دوران معاصر کمتر اتفاق افتاده که اصطلاحی از جانب نخبگان و متفکران ايرانی وضع شود، و يا مورد استفاده قرار گيرد، که در بين اهل قلم و انديشهء جهان هم کاربرد پيدا کند. واژه ای خاص و در حال حاضر يکی شده با انديشه های مسلط بر حاکميت اسلامی ايران، اصطلاح «غربزدگی» است.در واقع، غربزدگی، به معنی علاقمندی و گرايش به «برخی» از مظاهر تمدن غرب، چماقی است که بخصوص بر سر نسل جوان ايران فرود می آيد و خيابان ها و بازار های کشورمان را به صحنهء برخورد نيروهای انتظامی با جوانانی تبديل کرده است که ظاهرشان از «مصاديق غربزدگی» محسوب می شود. اما فهرست اين مصاديق را فقط گردانندگان رژيم اسلامی می توانند بصورتی کاملاً دلبخواه تهيه کنند. حال آنکه اگر تمايل به استفاده از مظاهر تمدن غربی نشان غربزدگی باشد، چه کسی را می توان در حکومت اسلامی ايران يافت که غربزده نباشد؟
>>>
THE PAST
به گذشتهمان علاقمندیم، اما با تاریخمان بیگانه
by Parviz Rajabi
ما ایرانیها دو خصیصۀ متنافر داریم: یکی اینکه وقتی به ما بگویند که بالای چشممان ابروست بیتامل میرنجیم و دیگر اینکه همواره این احساس را داریم که خدنگی چشممان را میخلد غافل از اینکه این خدنگ از ابروی خودمان است. کم کم دارند این دو خصیصۀ ظاهرا همزاد، در عرصۀ تاریخ (امروز همراه جامعهشناسی) به خطری جدی تبدیل میشوند: انتقاد تنها از دشمن مجاز است. در نتیجه «عیببینی» بیلحظهای درنگ «عیبجویی» تلقی میشود و بینندۀ عیب در خط مقدم نبرد جای میگیرد. پس لازم است که لشکری برای رویارویی با دشمن خط مقدم نبرد انگیخته شود. از سوی دیگر، چون عادت ما بر این است که هر کس در برداشتهای سیاسی و اجتماعی و تاریخی راه خود را برود و جناحی برای خود راه بیاندازد، تکان بخوری، با دلتای هزارشاخهای روبهرو میشوی، که در مصب هم آرام نمیگیرد. از این است که شمشیرهای پنهان و از روبستۀ ما از شدت چکاچک همیشه کند هستند.
>>>
STORY
چرا ما نمیخواهیم قبول کنیم که ما ایرانی هستیم، ما مشکلات خودمون را داریم و باید این مشکلات را حل کنیم
در کنار دریای خزر نشسته بودیم با چند تن از دوستان ،یک جائی را پیدا کرده بودیم که دور از دست پاسدارهای نسل خمینی بود. کنار ساحل دراز کشیده بودیم و به صدای شیرین دریا گوش میدادیم که ناگهان سایه شخصی را در کنار مان احساس کردیم ،من با واهمه برگشتم ببینم کیه که یکهو پیداش شد.توی دلم میگفتم نگاه کن جلادای رژیم اسلامی همه جا کمین کردن که ما را بگیرن و بندازن توی زندان. اما وقتی برگشتم ،متوجه شدم که طرف پاسدار نیست،خیلی خوشحال شدم و یک نفس راحتی کشیدم. اما خوشحالی من بیشتر به این خاطر بود که این شخص لباسی بر تن داشت قرمز با موهای بلند و ریشه های بلند که خیلی قشنگ فر داشت و فر خیلی زیبائی هم داشت.یک پارچه قرمزی هم دور سرش بسته بود .کاملا شبیه سربازهای ایران باستان
>>>
LOVE
روز ها گذشت و مرد هر روز عاشق تر شد و دختر نیز بی قرار
یک روز یک مردعکاس که برای یافتن سوژه ای به باغ ملی رفته بود. دختری را دید که از در اصلی باغ داشت می آمد با قد متوسط و موهایی مشکی و شلوارکی سیاه با پیراهنی صورتی پر رنگ و کفش پاشنه بلندی به پا و کیف کوچکی به دست. مرد عکاس از دختر شروع به عکس گرفتن کرد و از زوایای مختلف در دوربین اش از او کادر ساخت. مرد از همه زنها متنفر بود و هیچ وقت دوست نداشت عاشق بشود ولی صورت این سوژه با همه صورت هایی که دیده بود خیلی فرق داشت. به خانه برگشت و در استودیو عکاسی اش شروع به ظاهر کردن همه عکس هایش کرد. وقتی اولین نما از صورت دختر را که دید یک لحظه ایستاد و در آینه به خودش نگاه کرد رنگش پریده بود، عکس ها را در کادر بزرگ چاپ کرد و همه را به رخت آویخت از اتاق بیرون رفت.
>>>