POETRY
شب ها
درست نیمه های شب
در بیداری من دراز می کشی و به خواب سردی فرو می روی
صورت تو کو؟
روز در زیر پوست تن تو رژه می رود
پوست تو کاشف رنگ نور است
روزها سردند
و روزنامه ها تصویر سایه های دست تو را چاپ کرده اند
>>>
POETRY
He strained to hear, yes,
a female voice, repeating
"Djinni Djinn Djinn!
Come through the howlin' wind!
Come to your purple kin!"
It sounded like the falls
that Aladdin had stepped in
before he got himself lost,
the deepest rumble now
and more frightening
>>>
POETRY
به پاس اقدام تاريخي نويسندگان و امضا آنندگان بيانيه ي "ما شرمگينيم"
هموطن شعله ي عشقت ز آلامت پيداست
آتش شرم مقدّس ز پيامت بر پاست
پرده ي غفلت تاريخي ما خواهد سوخت
تا چنين آتش جاويد بپا در دل ماست
زاده ي آوروشي و دانش و دادش به سرت
لوحه اش زنده ز منشور حقوق بشرت
اين آه با ظلم رَوَد آبروي ايران است
آيد آن آبروي رفته به يمن اثرت
>>>
POETRY
There is always a reason to travel
For beyond everything you see today
There is a tomorrow, a yesterday, a today and a forever
And for the night
A reflection lives in that beating of the moon’s heart
To reach you in a rainbow of strikes
Singing blue, silver and green
>>>
NOVEL
Excerpt from "Rooftops of Tehran"
Sleeping on the roof in the summer is customary in Tehran. The dry heat of the day cools after midnight, and those of us who sleep on the rooftops wake with the early sun on our faces and fresh air in our lungs. My mother is strictly against it, and reminds me each evening, “Hundreds of people fall off the roofs every year.” My best friend, Ahmed, and I trade hidden smiles with each warning, then climb the stairs to spend our nights under stars that seem close enough to touch. The alley below settles into a patchwork of streetlight, shadow, and sound. A car hums slowly down the deserted street, cautious not to wake anyone, as a stray dog in the distance releases a string of officious barks
>>>
STORY
The ghost exhaled a fog of smoke, enveloping us in the mists of the past. “Two years before you were born, something important happened in Iran. Is your head full of Churchills and Roosevelts, or do you know your own history?” “Mossadegh?” I hazarded. He nodded approvingly. “When he became prime minister he knew Iran needed an independent secret service in order to protect our constitution against foreign enemies. So he quietly planned an organization made up of the most trusted people.” Ah, the top-secret classification, I remembered. “Did the Shah know of this?” I asked surprised. “Made up of the most trusted people,” he repeated with emphasis
>>>
POETRY
Rare flowers blossom in cold,
Like the Wisteria at my front gate
that blooms just before Spring declares its arrival
and decrees her season.
Wisteria welcomes those who enter,
with mesmerizing scent
of fragrance that takes you back to alleys in "Shemron",
or, the delightful drive on a winding road
overlooking the olive orchards of the Northern hills of "Gilan".
>>>
POETRY
تمام راه را میگریستم
و به چشمانم آب قرض میدادم
ستاره ها یک نفس نور می خواستند
کتاب که می خواﻨﺪﻡ
کلمات رجز خوانی میکردند
>>>
STORY
Getting away from the madness of every day’s life I retreat to my small sailing boat moored in MDR almost every weekends, it’s quite refreshing to sleep in the boat with latch open above your head, gazing at the star at night or watching the birds fly over during the day while the bed rocks gently, it’s a lullaby by itself, it reminds me of my childhood memories of sleeping on poshtebaam (rooftop) during the summer time. One day while reading my favorite book I saw a couple of tiny birds arrived and sat on the boat next to mine, I didn’t think of it much until I noticed one is chirping his heart out while the other is carrying small sticks to making a nest under the main sail cover, wow, I was amazingly surprised to have couple lovers in my neighborhood
>>>
STORY
این آمریکایی ها عادت کرده اند به همه از بانک و شرکت های کردیت مقروض باشند و بعد درعین بی خیالی بازهم سفر بروند
دفترچه قرض الحسنه اسم دفترچه ای است که فعلا توش لیست بدهی هایم را نوشته ام. اینکه به چه کسی و چه قدر بدهی دارم. عمده بدهی هایم معطوف به شرکت های بزرگ سوپر مارکت ها و فروشگاههای معتبر است. می پرسید چه طوری؟ آهان. الان بهتان می گویم. این شرکت ها و سوپر مارکت ها که مثل کاسبهای ایران حساب دفتری و مرام و معرفت ندارند که وقتی پول نداری ازشان نسیه بگیری و بعدا بهشان پس بدهی برای همین این حقیر در اقدامی خودجوش و انتحاری اقدام به انجام عمل خداپسندانه نسیه به شیوه حرفه ای گرفته ام تا در اسرع وقت، زمانی که از زیر دیون وبدهی های کردیت و بانک خلاص شدم، حساب آنها را صاف کنم.
>>>
HANNAH ARENDT
مسئولیت شخصی در دوران دیکتاتوری - اثر هانا آرنت
هانا آرنت متفکر و فیلسوف یهودی تبار در سال ١٩٠٦ در شهر هانوفر آلمان به دنیا آمد. پدرش را در هفت سالگی از دست داد. مادرش به سوسیال دموکراسى گرایش داشت و مذهبی نبود. با به قدرت رسیدن حزب ناسیونال- سوسیالیست آلمان و تشدید آزار یهودیان در آلمان، در سال ١٩٣٣ به فرانسه گریخت و در آنجا به همکاری با سازمانهای یهودی برای مهاجرت کودکان یهودی پناهنده به فلسطین مشغول شد. درسال ١٩٤١ در حالیکه بخشی از کشور فرانسه تحت اشغال قوای آلمان بود، به آمریکا مهاجرت کرد. شرایط تاریخی و دوران سیاه نظام توتالیتر که شاخص نیمۀ اوٌل قرن بیستم بود، هانا آرنت را که علاقهای به سیاست نداشت، به وادى اندیشه و نظریه پردازی سیاسی کشاند. او اعتقاد داشت که تنها با تحلیل دقیق و درک کامل فجایع نازیسم و کمونیسم میتوان با طبیعت این نظامها آشنا شد و علل رشدشان را کشف نمود.
>>>
POETRY
If anguish were to choose
A permanent mistress,
Forgiveness must own the night,
Vengeance has no chance.
If truth’s pill must be swallowed
So sparrows can take that flight,
Bitter taste is the wine,
Not out of a candy jar
>>>
POETRY
... hug under cosmic illumination!
The new Prophet stands lightly
On top of Her chosen books
Stacked up as high as the moon.
They are the books of sciences,
The books of true poems, stories and arts
And different holy books.
Of different nations, times and. Lands.
The people are waiting for the Prophet to speak
>>>
BAHAR
Photo essay: Momentary beauty of spring
by
shahireh sharif >>>
STORY
Every village has its secrets
Thirty miles or so south of Shiraz, lies the little village of Qalat, situated among rich orchards of pomegranates and figs. It is a narrow, cramped Sassanian village, constructed on the side of a steep mountain streaked with horizontal lines, as if mauled by a gigantic lion. It was a place, I had been told, where nothing remarkable had ever taken place, where poetry has been written and roses had fallen from their stems in silence, a place whose inhabitants had disguised their missions of love and hate behind the privacy of high walls and closed lips for centuries. There was really nothing to interest anyone there
>>>
MOSSADEGH
تمام استدلال موحد بر این اساس مضحک استوار است که مصدق وقوع کودتای دوم را هم میدانست
چند سالی از انتشار کتاب «خواب آشفتهٌ نفت، دکتر مصدق و نهضت ملی ایران» Vol 1 2 3 نوشتهٌ محمدعلی موحد میگذرد. آنچه بالاخره وادار به نوشتنم کرد ارجاع های بیموردی بود که دیدم چند جا به این کتاب داده شده است و نیز استفاده هایی توأم با سؤنیتی که برخی اشخاص از آن میکنند. از همهٌ اینها هم گذشته دیدم مدتهاست که نقد کتاب ننوشته ام و جا دارد که بعضی نقدها را که نسیه مانده است تأدیه کنم. یکی از مشکلاتی که در تاریخ نگاری و تحلیل تاریخی دوران مصدق وجود دارد این است که هنگام سنجش سیاستهای وی در درجهٌ اول به وجه نفتی آن و سیاست خارجی توجه میشود و بخش داخلی آن که اصلی بود و متوجه به تجدید حیات میراث مشروطیت در سایهٌ امری قرار میگیرد که در نهایت وسیله ای بود برای رسیدن به هدف داخلی نهضت ملی
>>>
POETRY
کاش میشد که هرروز خدا
جای رفتن سر کار
جای رفت و آمدنهای سریع و پر شتاب
جای حرف زدن با ایاب و ذهاب
جای ایستادن جلوی اینهٔ بی چشم و رو
جای خط چشم و ماتیک و مداد ابرو
جای قهوه خوردن و صبحانه بد اشتها
زندگیم در تو خلاصه میشد و این بچه ها
>>>
POETRY
Every year at tax time
we necessarily fight.
"Why is this paper
missing from its file?"
"If you did the filing
you'd know yourself!"
The room, the bed is covered
with sheets numbered
>>>