POETRY
I feel like Marco Polo
I’m circling the world solo
Then I met u
An hour turned into a day, a day turned into a mid summer nights dream
The future I’ve already seen
There’s no white picket fence
Things are very tense
>>>
POETRY
زنجیری که به پای من است
عشق نوباوگان وطن است.
مگر تو نمیدانی
قلبی که در سینه اِشان میرقصد
طبل جنگ گیلان من است.
خونی که در رگشان میجوشد
انتقام مام وطن است.
این ابریشم نتابیده
حرف حساب من است.
>>>
POETRY
I dreamt of you last night
lost, I could see the end near
on the road I walked to reach you
trees of apple tall, flowering in the hands of the wind
drinking from my heart
and I wished you
like the moment gone...
>>>
POETRY
by Unknown
می شنيدم
از لب شيرين پيران خردمند
مستمر اين برترين و بهترين پند :
آه ای خوش باوران کم سوادِ پر افاده
اين چنين بی فکر و تدبير و درايه
مرز و بوم و مملکت، کردن اداره
آخر ای مستان قدرت ، اين روش تا کی ادامه؟
>>>
POETRY
In memory of Ezzat Tabaiyan
Eight paces from the gate,
Sixteen paces toward the wall.
Which scroll speaks of this treasure?
Oh, earth!
If only I could feel your pulse
Or make a jug out of your body.
Alas! I'm not a physician.
I'm not a potter.
I am only an heir, deprived
>>>
POETRY
تار های دلتنگی ام را
بر در غار دوستی می تنم
باور هایم چه عمیق
بااصحاب کهف به خواب رفته اند
>>>
POETRY
شعر گفتن
مثل لخت شدن است.
رنگم باز چرا برگشته؟
این لکه کنار دهان
از آن روزی است که به خودم
دروغ گفتم. و این داغ
از خود سوزی آن شب است
>>>
POETRY
I see you walking past
wearing the news on your feet
words of wisdom as dust in the wind
bring no mircale
war continues through the streets of dark shadows playing guns taking land, building endless walls
No pain counts, no views, no history, no beliefs, no faces of humans eating dust in the streets of disaster,
>>>
POETRY
Time breaks behind the eyes of
All the things we know,
All the griefs from long ago
All the exoduses from our lives turned to engravings thrown
Hastily in hidden and burnt leaflets
>>>
POETRY
They don’t put his picture on the mantel
Or light incense and candles before it
But they adore him, venerating him above all
They are devoted to his ideas
His philosophy is the final word
His words are beyond question
Derrida has opened their eyes
Showing them the way
>>>
POETRY
اینجا سرزمین مورچه های مقدس است
و موریانه ی مولانا
مهربان است
اما نیش می زند
مادرم در این خانه مدام سکته می کند
و درست بوقت ظهر چشمهای حیرت زده اش
زندگی را با مردی که هیچ نمی شنا خته
قمار می کند
>>>
LITERATURE
گفتوگوی گروهی نانام، آیرو، علیرضا زرین، شیما کلباسی، علی نگهبان و سپیده جدیری
جهاني كردن ادبيات ايران چند سالیست که به یکی از داغترین بحثهای جامعهی ادبیمان تبدیل شده است. عدهای کوتاهیِ مترجمان ایرانی را مهمترین عامل معرفی نشدن آثار ادبی ما به آن سوی مرزها میدانند و کسی نیست از آنها بپرسد که آیا ادبیات بقیهی کشورها را هم مترجمان همان کشورها به جهانیان شناساندهاند؟ اشتباه نکنید؛ هدف ما از برگزاری این میزگرد، مچگیری از مقصر اصلیِ جهانی نشدنِ ادبیات ایران نیست، بلکه در کنار این بحث که جهانی شدن اصولاً چقدر حائز ارزش و اهمیت است، به بررسی گرایش شاعران و نویسندگان ایرانی به جهانی شدن و به تبع آن، تئوریهای جهانی در ادبیات و فلسفه و مقایسهی این رویکرد با گرایشهای شاعران و نویسندگان مهاجر - که در قلب آنچه از نظر بسیاری «جهان» محسوب میشود، زندگی میکنند - پرداختهایم
>>>
POETRY
Steal the night and all its
Mysteries so that
When you seduce that one star
She cannot complain that hers were
The only lips lingering in awe.
Bow in front of sun and let it
Draw a sword and slice your smile
Onto pieces, then let your spilled
Blood become not a motto
But lessons embedded in your soul
>>>
POETRY
گاه دیده ام نیشخند عقربه
در چهرهء صامت یک ساعت
گاه حس کرده ام خستگی کفش
در دویدنهای بیهوده، بی آهنگ
گاه فهمیده ام سایهء ماسیده به دیوار
در کلافگی ظهر یک خورشید
>>>
POETRY
When nations are under pressure
Dogma rules the day and it goes unquestioned
Established views become final
Protected from any challenge
In these circumstances
Those who do not go along
And offend the conventional views
Take a serious risk
>>>