POETRY
مرگِ خویش از یاد برده بود خلیفه
بر الگوی خداش كه میگفتند
نه زادهاست و نه میمیرد و نه میزاید.
عرشی ساخته بودند برایش و او
سختاسخت در رتقوفتقِ امور
بی خطا، بی اشتباه، بر الگوی عصمت و طهارت
>>> 
POETRY
زانو زدم
در پیش پایش
     خسته
بیآنکه تا راهیدور رفته باشم
>>> 
POETRY
Look at her
From the bedroom window.
With her slender fingers
She creates beautiful colors
Out of the dark earth
>>> 
POETRY
فردا که آمدی
یادت بماند
پوست کاغذی خوشبوی آدامسم را بیاوری
که رویش عکس خروس داشت
>>> 
POETRY
He is an Iranian man
Olive-skinned, good-looking
He has a dream one night:
A classmate is praising him
For his high grades in math
>>> 
POETRY
پیر ِ ما هم دیری است دگر بار سفر بسته است...
این زمان ما امّا،
چشم ِ بیدار به تقویم زمان خیره و 
شب مانده هنوز؛
ما به امید یکی صبح ِ جوان، 
>>> 
POETRY
... young and old
fall like autumn leaves
and we say:
Ah.. don’t look at this tyranny,
this ruin
this darkness
It brings sorrows and the sorrow
>>> 
POETRY
We have become a petition nation 
An abbreviated abomination 
Every other day 
I am asked to put my name to
>>> 
POETRY
آیا شرقی ها خواسته اند که
در دامان پرمحبّت زمینِ مادر
زندگی آرامی داشته باشند
و غربی ها تنها از
دامن او خوراک
طلب کرده اند؟
>>> 
POETRY
From Dick-tates and Man-dates
I have come
For thirty plus years
They have beat their drum
>>> 
POETRY
من برهنه به دنیا آمدم
لیک پوشیده از دنیا خواهم رفت
حرف هایت را بپوشان
بدنت را بپوشان
>>> 
POETRY
در سینه تنگ و خسته من
یک نکته نه! بلکه صد هزاران
رازیست که تاب گفتنم نیست
دردی است مرا که نیست درمان
>>> 
POETRY
Hafez, the baker, could see what I mean;
If she were a spice, she’d be cinnamon.   
It’s both terrifying and exciting,
The idea that she’d see other men
>>>